• Home
  • برچسب: انشا

انشا گفت و گو دست و پا

بنام خدا

انشا گفت و گو دست و پا

مقدمه: گفت و گو ها میدانیم که چند نوع هستند انواع متفاوتی دارند اما به این موضوع فکر کرده اید که ممکن است دست و پای ما باهمدیگر گفت و گویی داشته باشند میتوانیم به ان با چشم داستانی نگاه کنیم یا رویایی ..

متن انشا : از مدرسه که امدم خیلی خسته بودم و راه پیاده ان هم در راه برفی و هوای سرد برای من بسیار خسته کننده بود وقتی رسیدم به خانه دست و صورتم را که شستم به سمت اتاقم رفتم تا استراحت کنم روی تخت خود دراز کشیدم و همان لحظه خوابم برد و چشمانم بسته شد گویی سال ها بوده است که نخوابیده بودم به خواب شیرینی فرو رفتم خوابی که انقدر برای جالب و شیرین بود که حتی نمیدانستم در خوابم یا بیداری خوابی که در ان دیدم یک دست و پا باهم حرف میزنند اما چه حرفی! دست میگفت من برتر و قوی هستم چراکه هرکاری را میتوانم انجام بدهم و با من انسان ها غذا میخورند و مینویسند و خیلی از کار ها را با من انجام می دهند بعد از دست پا شروع کرد به حرف زدن گفت درست است که با تو همه کاری انجام می دهند و امورشان را انجام می دهند اما اگر من نباشم تو نمی توانی کاری را انجام بدهی. دست برگشت و گفت : چرااگر تو نباشی من نمیتوانم کاری راانجام بدهم؟من میتوانم اما پا اصرار داشت که دست توانایی انجام کاری را بدون اون ندارد اما دست دلیل می اورد که بدون پا میتواند پا غرور بسیاری داشت و هیچ دلیل و منطقی را قبول نمی کرد حتی اگر ان دلیل و برهان ها واقعی نیر بودند او قبول نمیکرد . دست کمی اندیشید و به پا گفت: از تو سوالی میپرسم اگر به ان جواب منطقی دادی من حرف تورا قبول می کنم و می گویم تو قوی هستی از من پا گفت : بپرس وقتی دست سوال خودرا پرسید اینگونه پرسید که ایا کسی را دیده ای که پا نداشته باشد؟ و دست داشته باشد و کسی را دیده ای که پا داشته باشد ولی دست نداشته باشد . پا هیچ حرفی نزد دست دوباره پرسید و در اخر گفت پا جواب بده پا گفت من هیچ جوابی برای تو ندارم دست خوشحال نشد از جواب ندادن پا و گفت تو باید جواب بدهی و من قبول کنم اگر این کار را انجام ندهی یعنی من قوی تر از توهستم پا گفت من دیده ام کسی را که دست ندارد ولی پا دارد ولی همین که راه میرود کافی است دست نیز گفت من هم دیده ام کسی را که پاندارد ولی دست دارد و خوردن و نوشتن و انجام کارهای دستی برای اون کافی است پا گفت قبول کردم حرف تورا دست گفت پا نه من قوی تر از تو هستم و نه تو قوی تر از من هستی بلکه انسان به هردوی ما نیاز دارد .

نتیجه: قدر نعمت های الهی را با یک دیگر بدانیم و برتری ندهیم به هیچکدام چرا که همه نعمت های الهی برتر هستند و هر کدام نباشد شاید زندگی ما به سستی بکشد چه پا و دست و چه اعضای دیگر بدن ما که همانا چو درد اورد یکی دگر ها را نماند قراری

منبع:انشا گفت و گو دست و پا

انشا گفت و گو دست و پا

انشای طنز سیاسی

انشای سیاسی

انشای طنز سیاسی

سفر
به نام خدا .ما بچه ها سفر را خیلی دوست داریم .اما پدرم می گوید سفر برای پولدارها مناسب تر است و مافقرا بهتر است با فکرمان به مناطق جذاب سفر کنیم.

پارسال زن دایی اینا دو روز رفته بودند ترکیه اما زن دایی شش ماه تمام عکس های سفرشان را در گروه فامیل می گذاشت و هی می نوشت: من و آنتالیا یهویی ، من و ساحل دریای سیاه یهویی …و خلاصه حرص همه زن های فامیل در آمد.دست آخر مادرم کلی دعوا کرد و پدرم مجبور شد با گرفتن وام ما را به دوبی ببرد. ما یک روز در این بندر خارجی ماندیم ولی به اندازه یکسال عکس گرفتیم.مادرم به هر فروشگاهی می رسید چهل تا عکس سلفی از ما می گرفت .(آقا اجازه اصلا خوش نگذشت) بابایم می گفت این سفر فقط برای رو کم کنی بوده و حق ولخرجی نداریم. خلاصه مادرمان همان نون پنیر خانه را هی به حلقمان ریخت بعد هم یک مشت لباس که از بندرعباس خریده بودیم کولمان گرفتیم و مثل آدم های ندید بدید برگشتیم.

با وجود آنکه در آن سفر یک روزه پدرمان در آمد و همش در حال عکس گرفتن از مراکز خرید بودیم مادرمان کلی از این حرکت بهره برداری سیاسی کرد و به قول خاله مهشید برجک زن دایی را منهدم کرد.ما که بچه هستیم و معنی این ترفندها را نمی فهمیم اما خداییش هیچ کجا بندرعباس خودمان نمی شود و به قول پدرم با دل خوش خوردن یک سمبوسه در ساحل شهر به ز کلی حمالی در ساحل شهرهای دور، مادرم گاهی که دلش می گیرد اه می کشد و می گوید خاک تو سر بابات که آخرش هم هیچی نشد. اگه بابات یک پست مهمی داشت سالی لااقل یکبار با خرج اداره به سفرهای خارجی می رفت و کلی سوغاتی می آورد . پدرم می گوید مدیران برای سفرهای ماموریتی و تحقیقی به خارج می روند اما خواهرم که دانشجو هست می گوید این چطور سفر ماموریتی هست که همیشه به ترکیه و و دوبی ختم می شود!! پدرم هم تو سر دخترش میزند و می گوید؛ دختره چشم سفید این همه شهریه ات می دهم که درس بخوانی نه که حرفهای سیاسی بزنی ، این جوجه هم برام آرمان گرا شده .و بعد هم خواهرم مثل شخصیت دختر این فیلم های آبکی جدید، گریه کنان به اتاقش می رود.در مجموع سفر خارجی با پول زیاد بسیار خوشایند است و من دوست دارم در آینده مدیرکل شوم و به سفرهای مهم کاری ترکیه بروم.

(آقا تموم شد)

معلم : بچه باز هم که انشای سیاسی نوشتی… آخرش بدبختم می کنی، بدو برو دفتر تا تکلیفت روشن کنم.

منبع:انشای طنز سیاسی

انشای طنز سیاسی

انشا از زبان باران

انشا درمورد قطره باران که از ابری چکیده

انشا از زبان باران

در یکی از روزهای خوب بهاری همراه دوستانم روی ابرها در حال بازی بودیم ناگهان صدای بلند رعد و برق به گوش رسید و ابرها در حال مچاله شدن بودن و من همراه دوستانم از بالای ابرها به پاین سقوط کردیم . من خیلی در آن لحظه حس خوب و در کنار آن حس ترس داشتم . وقتی که به زمین رسیدم درون یک رودخانه پر فشار افتادم که همه قطره های اطراف من هم همراه با من وارد رودخانه شدن.

من در آن لحظه خیلی ترسیدم اما در کنار آن لذتی وصف ناپذیر داشتم که همراه موج رودخانه در حال بالا و پایین پریدن بودم و مانند سرسره ایی عمل می کرد که ما را از مسیر رودخانه به سمت پایین می کشید . کمی بعد باران قطع شد و رودخانه به مرور زمان آرام تر گرفت و ما با آرامش در مسیر جریان پیدا کردیم و در نهایت وارد یک مزرعه شدیم که با استفاده از من و دوستانم , محصولات خودرا ابیاری می کردند.

مابه درون خاک منتقل شدیم , در آنجا چیزهای عجیب و باور نکردنی دیدیم . در زیر زمین نیز سفره های زیر زمینی وجود داشت که ما دوباره از طریق این سفره های زیرزمینی به بالای کوه رسیدیم که به آن چشمه های معدنی می گویند.

و دوباره در فضای ازاد رها شدم که بعد از مدت ها که درون زمین بودم حس تازگی و سر زندگی را دوباره حس کردم ودر نهایت در اثر تابش خورشید تبخیر شدم و دوباره به روی ابرها باز گشتم که به این فرایند که برای من تحولی دوباره بود , گردش آب می گویند.

منبع:انشا از زبان باران

انشا از زبان باران

انشا عاقبت فرار از مدرسه

انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه

انشا عاقبت فرار از مدرسه

دیروز با بابام نشسته بودم و صحبت از مدرسه و فرار از اون شد. از بابام پرسیدم: اگه یه نفر بخواد از مدرسه فرار کنه چی میشه؟ بابام گفت:من دوران مدرسه زیاد به درس و مشق اهمیت نمیدادم و دوست نداشتم مدرسه برم. فقط دنبال یه راهی بودم که از مدرسه فرار کنم و خوش بگذرونم از بس که بهمون تکلیف میدادن.

یه روز بعد از زنگ تفریح وقتی که حیاط مدرسه خلوت شد و نگهبان مدرسمون هم حواسش پرت بود، مثل برق و باد در مدرسه رو باز کردم و اَلفرار!!! دیگه درس و مشق و کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم برم مثل خیلیای دیگه کار پیدا کنم و برای خودم مردی بشم.

آخه دوره ما خیلیا تحصیل نکرده بودن و کار میکردن و درآمد خونه و زندگی شونو درمیاوردن. من هم رفتم یه کارگاهی مشغول به کار شدم. خیلی سخت کار کردم و پول هامو پس انداز کردم تا به این سن الانم که رسیدم خدایی نکرده فقیر و نیازمند نشم.

فرار از مدرسه تو زمان ما برای خیلیا عاقبت بدی نداشت چون هدفشون کارکردن بود البته بعضی ها که فرار می کردن، سمت کارهای خلاف کشیده میشدن و عاقبتشون به خیر نمی شد. ناگفته نماند اون هایی که به درس و مشق علاقه داشتن، خیلیاشون دکتر و مهندس شدن و درآمدشون چندبرابر درآمد الان منه.

اما فرار از مدرسه تو این دوره زمونه عاقبت خوبی نداره. الان دیگه به یه آدم بی سواد و بی مدرک کار درست و حسابی نمیدن و مجبوره کاری کم درآمد داشته باشه. پسرم! درس و مشق حتی اگه هم برات سخت باشه، نتیجه خوبی داره و می تونی آینده ات رو درخشان کنی. الان که دقت می کنم میبینم اون هایی که باسواد هستند بهتر می تونن از حقشون تو این جامعه دفاع کنن. باسواد بودن نعمت بزرگیه.

با شنیدن حرف های بابام به درس و مدرسه علاقه مندتر شدم و از این به بعد تلاش میکنم و خوب درس میخونم تا در آینده زندگی راحت تری داشته باشم.

منبع:انشا عاقبت فرار از مدرسه

انشا عاقبت فرار از مدرسه

انشا در مورد تعطیلات عید نوروز را چگونه گذراندید

انشا در مورد تعطیلات عید نوروز را چگونه گذراندید

به نام خدا که معلم را آفرید و ما دانش آموزان را که امروز بتوانیم قلم در دست بگیریم و انشا بنویسیم که تعطیلات عید خود را چگونه گذراندیم و با سواد شده و مدرک بگیریم و مثل برادرم دنبال کار بگردیم! البته واضح و مبرهن است که ما تعطیلات عید را نگذراندیم بلکه تعطیلات عید خودش گذشت و اگر دست ما بود که اصلاً نمی‌گذاشتیم بگذرد! چون که ما دانش آموزان تعطیلات را خیلی دوست داریم و خیلی خوش می‌گذرد چرا که دیگر لازم نیست آدم ۹ شب بخوابد و ۷ صبح بیدار شود؛ البته به غیر از بعضی شب‌ها که نمی‌دانم چرا مامان بابا گیر می‌دهند که ما زود بخوابیم!

انشا تعطیلات نوروزی

البته خب امسال عید زیاد هم خوب نبود و کار و کاسبی و عیدی ما حسابی کساد بود. بابام می‌گوید کم شدن عیدی‌ها به خاطر بحران‌های اقتصادی اروپا است. البته خودش از همه بدتر است و نه تنها در کل سال یارانه‌ من را نمی‌دهد تا با آن سرمایه گذاری کنم بلکه عیدانه من را هم نداد! ای کاش من هم هر چه زودتر یک سرپرست خانواده بشوم تا خودم عیدی خودم را بگیرم و ثروتمند بشوم!
انشا تعطیلات نوروز را چگونه گذراندید
در شب اول عید من به کامران عمه مهین و ساسان خاله شهین یک پیامک دادم تا ببینم عید دیدنی کجاها رفته‌اند و امسال سطح عیدی‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنند و یک خط مشی‌ای تعیین کنیم مبنی بر آن‌که کجاها برویم بهتر است و کجاها نرویم بدتر است… که کلاً نتیجه‌ی مذاکرات گروه ۲+۱ یعنی من به اضافه ساسی و کامی رضایت بخش نبود! راستی گفتم موبایل! موبایلم را بابام دو هفته پیش هم به عنوان عیدی و هم کادو جشن تولد برایم خرید.
اما من از آن راضی نیستم چون ایرانی است و تنها حسنش این است راحت در جیب جا می‌شود و می‌توان آن را راحت از دیگران قایم کرد تا مسخره‌ات نکنند! البته یک حسن دیگر موبایلم آن است که هم می‌توان با آن زنگ زد و هم پیامک فرستاد که من از این امکانات موبایلم به خوبی استفاده می‌کنم. مثلا دو سه روز مانده به عید این پیامک را نوشته و برای تمام اقوام بزرگتر فامیل سند تو آل کردم! «هر کس عیدی من را قبل از تحویل سال بدهد از ۱۸ درصد جایزه خوش حسابی برخوردار می‌گردد! با تشکر. فربد!»

انشا تعطیلات نوروز

در روز دوم عید ما به خانه عمو محمود اینا رفتیم. عمو محمود بسیار ثروتمند است و در کار پسته است و انبارهای بسیار زیاد و بزرگی دارد! عمو محمود هیچی به من عیدی نداد و من خیلی ناراحت شدم. مامان که موضوع را فهمیده بود دستی بر سر من کشید و به من گفت اشکالی ندارد پسرم غصه نخور! درست است که این عموی گدایت به تو عیدی نداد اما چیزی از شایستگی‌های تو کم نمی‌شود! این جا بود که برای اولین بار حس نتیجه نگرفتن ورزشکاران ایرانی در میادین بین المللی را برای اولین بار تجربه و حس کردم! واقعا چقدر درد آور است این کم نشدن چیزی از ارزش‌ها!
در روز سوم عید ما به مسافرت رفتیم و من گم شدم اما اصلا نترسیدم؛ چون پسورد فیس‌بوکم یادم بود. در نتیجه از یک آقای پلیس آدرس نزدیک ترین کافی نت را گرفتم و به کافی نت رفتم و وارد فیس‌بوک شدم و از فیس‌بوک مامانم را پیدا کردم!
انشا تعطیلات نوروز خاطره گویی
البته واضح و مبرهن است یکی از خوبی‌های فصل بهار و عید آن است که ادارات آب، برق، گاز و تلفن تعطیل هستند و قبض به در خانه آدم نمی‌آید و در نتیجه بابای آدم خوش اخلاق‌تر است!ما امسال بسیاری از اوقات خود را صرف تماشای فیلم‌های مفید تلویزیون کردیم و من یک روز که مامان اینا نبودند یواشکی گوشی تلفن را برداشته و به ۱۶۲ زنگ زدم و بابت برنامه‌های مفید تلویزیون علی‌الخصوص آکادمی گوگوش از آن‌ها تشکر کردم!
انشا درمورد تعطیلات نوروز
انشای من در همین جا تمام می‌شود و ما از این انشا نتیجه‌ می‌گیریم که عید خیلی‌ خوب است و فصل بهار خیلی خوب است و در فصل بهار همه چیز شکوفه می‌دهد و ما شکفته می‌شویم (در این جا مامانم گفت آفرین پسرم چقدر مثل رئیس جمهورها انشا نوشته ای!) و ما باید از همه نعمت‌های خدا استفاده کنیم و اگر گم شدیم به فیس‌بوک برویم تا هم پیدا شویم هم بفهمیم عجب مامان خوشگلی داریم و نمی‌دانستیم و برایش لایک بزنیم!

منبع:انشا در مورد تعطیلات عید نوروز را چگونه گذراندید

انشا در مورد تعطیلات عید نوروز را چگونه گذراندید

انشا در مورد از دل برود هر آن که از دیده برفت

انشا درباره ی از دل برود هر آن که از دیده برفت

انشا در مورد از دل برود هر آن که از دیده برفت,انشا
انشا در مورد از دل برود هر آن که از دیده برفت,انشا

با سلام خدمت دوستان عزیزی که این مطلب را مشاهده می کنید ما در این مطلب قصد داریم که تمام انشا های صفحه ۲۶ کتاب نگارش سکه جدید برای پایه دوازدهم منتشر شده است را در این مطلب و در این پست برای شما عزیزان بنویسیم در این انشا شما موارد مختلفی از عنوان ها برای انشا را مشاهده می کنید ما به زودی این انشا را برای شما عزیزان پیدا خواهیم کرد و در این مطلب قرار خواهیم داد چون که هنوز کتاب نگارش ۳ به تازگی وارد بازار شده است و هنوز انشایی از کسی برای این موضوع و این مطلب نوشته نشده است ما نمی‌توانیم به صورت دقیق این انشا را برای شما عزیزان پیدا کنیم و در سایت قرار بدهیم ولی به زودی آن را از گروه های تلگرامی پیدا خواهیم کرد و جواب کامل انشا درمورد از دل برود هر آنکه از دیده برفت که در صفحه ۲۶ و ۲۷ کتاب نگارش است وجود دارد را برای شما عزیزان قرار خواهیم داد.

انشای اول از دل برود هر آنکه از دیده برفت
مقدمه : مطمئن باشید اگر چیزی یا کسی را مدتی نبینی از خاطرت پاک میشود

اگر هم پاک نشود چهره اش از خاطرت میرود یا چهره ی او تغییر میکرد یا رفتارش تغییر میکند و …

تنه ی انشا : در روزگاران گذشته، در یک شهری یک خانواده که یک فرزند داشتند زندگی میکردند.

بچه ی آنها بزرگ و بزرگتر شد و پسر تصمیم گرفت که برای تحصیل و کار به شهری دور برود.

پدر و مادرش را به سختی قانع کرد که به سفر برود پس از قانع کردن آن ها، عازم سفر شد

تمام وسایل خود را جمع کرد و پدر و مادرش را بوسید و رفت.

پسر که رفت درگیر تحصیل و کار شد و چون خانواده ی او از لحاظ مادی ضعیف بودند پسر مجبور بود برای خرج تحصیلش کار کند.

چند سالی گذشت و حتی پسر یک بار به شهر خودشان نرفت که به پدر و مادرش سر بزند.

پدر و مادرش از غصه پیر شده بودند و جوانی و زیبایی خودشان را از دست داده بودند

و خبر نداشتند که پسرشان کجاست و دارد چه میکند.

بعد از گذشت 20 سال پسر تصمیم گرفت به شهر خود بازگردد و پدر و مادرش را خوشحال کند

که پسر آنها پیشرفت کرده و بهترین شغل را دارد.

به زور آدرس خانشان را پیدا کرد چون فراموش کرده بود.

به خانه رسید و در را زد و یک پیرزن بیرون آمد. پسر تعجب کرد و گفت تو کیستی که در خانه ی ما زندگی میکنی.

پیرزن جواب داد پسرم تو هستی که 20 سال است که من و پدرت چشم انتظارت هستیم.

پسر تعجب کرد و جا خورد و قبول نکرد که این پیرزن مادرش است.

اما مادرش همه ی داستان زندگیشان را برایش تعریف کرد و پسر فهمید که دوری او باعث شده که پدر و مادرش به این روز بیفتند.

پدرش رو به پسر کرد و گفت : از دل برود هر آن که از دیده برفت. پسر نادم و پشیمان بود.

نتیجه گیری : دوری در هرجایی باعث فراموشی و دل کندن میشود.

درست است فراموش کردن پدر و مادر سخت است اما اگر دیده ی خودتان را از آنها دور نگه دارید ممکن است فراموش شوند.

پس مراقب باشید که از هرچیزی چشم نپوشانید چون از دلتان میروند.

متن ادبی از دل برود هر آنکه از دیده برفت
تا تو رفتی همه گفتند:

از دل برود هر آنکه از دیده برفت…

و به ناباوری و غصه ی من خندیدند

آه ای رفته سفر…

که دگر باز نخواهی برگشت

کاش می آمدی و می دیدی

که در این عرصه ی دنیای بزرگ

من چقدر تنهایم…

و بدانی که:

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت!!!

منبع:انشا در مورد از دل برود هر آن که از دیده برفت

انشا در مورد از دل برود هر آن که از دیده برفت

انشا در مورد عشق

انشای عینی درباره عشق

 

انشا در مورد عشق
انشا در مورد عشق

عشق یکی از احساسات مشترک بین انسان‌ها است. عشق نوعی دوست داشتن بیش از اندازه است که با خصوصیاتی مثل محبت و علاقه خیلی زیاد، از یک دوست داشتن معمولی متمایز می‌شود. عشق به دو طرف نیاز دارد. که یکی از آنها عاشق و دیگری معشوق است. عاشق بیشترین علاقه ممکن را نسبت به معشوق دارد.

در فرهنگ لغت نوشته است که واژه عشق از عَشَقّه گرفته شده و عشقه گونه‌ای پیچک است که دور گیاه می‌پیچد. این پیچیدن باعث می‌شود که گیاه زرد و پژمرده شود. بعضی می‌گویند عشق بر انسان همان تأثیری را دارد که عشقه بر گیاه می‌گذارد. اما افراد دیگر، نظرات متفاوتی دارند.

عشق در بعضی موارد لطیف است و باعث خوشحالی عاشق و معشوق می‌شود اما گاهی خطرناک است و کسی که عاشق است، ممکن است برای به دست آوردن رضایت معشوق آسیب جسمی و روحی ببیند.

یکی از انواع عشق، عشق رمانتیک است که پیش از ازدواج به وجود می‌آید. از انواع دیگر عشق می‌توان به عشق افلاطونی، عشق مذهبی، عشق عرفانی و عشق به خانواده اشاره کرد. برخی انسان‌ها عاشق خودشان هستند که به آنها خودشیفته یا نارسیست می‌گویند.

بخش بسیار زیادی از اشعار زیبا درباره عشق و مسائل عاشقانه سروده شده است. در ادبیات کهن ایران کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلداده و کسی که مورد احساس عشق است؛ دلبر یا دلربا نام دارد. اگر احساس عشق در وجود انسان‌ها نبود، ادبیات عاشقانه وجود نداشت.

همچنین در ادبیات عرفانی عشق حضور گسترده دارد و از مراحلی است که عارفان به آن می‌رسند. برخی عارفان عشق را به دو بخش عمده «عشق خدا به بندگان» یا عشق بزرگ و «عشق بندگان به خدا» یا عشق کوچک تقسیم‌بندی می‌کنند. در این تقسیم‌بندی عشق میانه «عشق انسانی به انسان دیگر» است که فرعی محسوب می‌شود. عرفا باید دست از علاقه به همه‌چیز بکشند و در حد توانشان فقط به خدا عشق بورزند تا به کمال برسند. البته برداشت هرکدام از عارفان از عشق متفاوت است که هر کدام زیبایی‌های خود را دارد. به قول حافظ:

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

تعریف‌های مختلفی از عشق وجود دارد. هر نظری که درباره عشق داشته باشیم، به عنوان یک انسان عشق بخش جدانشدنی زندگی ماست و همیشه احتمال دارد که عاشق فردی یا چیزی شویم.

انشا درباره عشق به سبک داستانی

عشق انواع مختلف دارد و هر نوع عشق یک خاصیت متفاوت دارد. من در این چند سال زندگی چند تایی از آنها را فهمیدم و تجربه کردم. آخرین دفعه که یکی به من ابراز عشق کرد، همین امروز صبح بود.

امروز صبح یک نفر به موهایم دست کشید و به من گفت:«تو عشق منی!» بی حوصله به چشم‌هایش نگاه کردم و گفتم: «اما امروز خیلی درس دارم. بعد از برگشتن از مدرسه باید به تکالیفم برسم». او با تعجب نگاه کرد و گفت:«من که هنوز چیزی نگفتم».

به نظرم عشق یک چیز عجیب است. آدم‌ها وقتی عاشق هستند حاضرند هر کاری حتی کارهای احمقانه برای معشوقشان بکنند. یک وقتی پسرعمویم رفته بود در خانه همسایه‌شان و داد و هوار راه انداخته بود، بابا پرسید:«چرا این کار را کردی؟» و پسر عمویم جواب داد:«عاشق دخترشان هستم و آنها دخترشان را به من نمی‌دهند».

تازه آدم‌ها وقتی عاشقند، کر و کور هستند و فکر می‌کنند معشوقشان از همه دنیا بهتر است حتی اگر از همه دنیا زشت‌تر و بداخلاق‌تر باشد. بعدها که پسر عمویم با همین دختر همسایه‌شان ازدواج کرد، همه گفتند که نمی‌دانند عاشق چی این دختر شده بود! عشق کلاً چیز عجیبی است که همه چیز را قشنگ‌تر می‌کند.

البته همه عشق‌ها که مثل هم نیستند. بعضی عشق‌ها برای سوء استفاده هستند. مثلاً همین عشق به من! آن که امروز صبح گفت عاشقم است، مادرم بود. هروقت می‌گوید:«تو عشق منی»، یعنی دارد به این وسیله زمینه‌چینی می‌کند که برایش یک کاری انجام دهم. من هم گفتم:«خیلی درس دارم و حوصله ندارم که بعد از مدرسه بروم توی صف نانوایی بایستم».

خب عشق مادرانه این‌جوری است. اما هروقت به مامان می‌گویم:«شما برای اینکه برایتان یک کاری انجام بدهم، می‌گویید عاشقم هستید»؛ قبول نمی‌کند. حق به جانب می‌گوید:«تو که نمی‌دانی شب تا صبح بالای سر بچه‌ات بیدار ماندن یعنی چه، تو که نمی‌دانی با هر گریه‌ی بچه‌ات اشک ریختن یعنی چه، تو که نمی‌دانی دست بچه‌ات زخم شود انگار خودت زخمی شدی یعنی چه…» و آنقدر از این جملات «تو که نمی‌دانی» ردیف می‌کند و بغضش را قورت می‌دهد که پشیمان می‌شوم. کوتاه می‌آیم و قبول می‌کنم که عشقش باشم.

عشق اگر هزار نوع و هزار خاصیت داشته باشد، در نهایت عشق مادرانه از همه انواع آن بهتر، مهربانانه‌تر و دوست‌داشتنی‌تر است.

منبع:انشا در مورد عشق

انشا در مورد عشق